هوش هیجانی چیست و از کجا می آید؟

چرا بهزیستی روانی متولد شد؟
از زمانهای بسیار دور، همیشه این سؤال مطرح بوده که چه چیزی باعث خوشبختی و بهزیستی می شود! هریک از پژهوشگرانی که در این حیطه به کار پرداخته اند، عوامل و ابعاد خاصی، معرفی کرده اند که هر فردی که واجد این خصوصیات و ابعاد باشد، دارای نسبتی از بهزیستی روانی است. در این بخش سعی می گردد تبیینهای نظری گوناگون در این خصوص و نیز پژوهشهای صورت گرفته ، بررسی شود.
در طول تاریخ ، فلاسفه و رهبران مذهبی عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات ان ، عامل تکامل و بهزیستی است. معتقدین به اصل سودگرایی، مانند جرمی بنتهام(1948)، اعتقاد داشتند که وجود خوشی و لذت ، و عدم حضور درد در زندگی فرد. به بهزیستی می انجامد. به این ترتیب، می توان گفت که این دسته از افراد بر لذت هیجانی، روانی و جسمانی تاید داشتند.
در اوایل قرن بیستم، مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد.
ویلیام جیمز، پدر روانشناسی امریکا، در مورد ذهنیت سالم در کتاب انواع تجارب مذهبی مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختیهایی که درزندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. اینها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و نارامیها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق می دهند. در نگاه اول این عقیده که می توان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال، مطالعات بسیاری نشان دادند که می توان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد.
بسیاری از نظریات بیان شده در مخالفت با دیدگاه منفی فرودی نسبت به روان انسان بود. فروید معقد بود روان انسان مجموعه ای درهم پیچیده از اشفتگیهای هیجانی و تعارضات و سائقهای غریزی است که انسان را به سمت لذایذ جنسی و پرخاشگری می کشاند. یونگ (1933) و فرنس(1963) در مخالفت با دیدگاه منفی فروید ، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسانها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی انها برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگوف باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. بهلر(1935) ؛ بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. الپورت(1968) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خودپنداری مبنی بر واقعیت می شد. مازلو(1968) خصوصیات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. جاهودا دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصه های سلامت روان را نیز برشمرد.
نظریه فرانکل : نظریه فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است، که رفتار انسانها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاوری فروید و نه بر پایه نظریه قدرت طلبی ادلر است، بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشند (فرانکل 1995، 1958، 1959،1966). اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام و جودش را فرا می گیرد. الزاما این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش اگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند.
الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ (1988)، و وان دان (1994) به نقل از زنجانی طبسی (1383)، یک سازه بهزیستی روانشناختی کلی را معرفی کردند که بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. انها تاکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است واین حیطه ها را در بر می گیرد:
عاطفه: در افراد بهزیستی یا خوشبخت، احساس مثبت براحساسات منفی غلبه دارد. شناخت : این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر انها زندگی قابل درک و کنترل است. رفتار: افراد بهزیست، چالشهای زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی : افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند. نظریه ریف : در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریف چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد(ریف، 1989، 1985). شش مؤلفه در اینجا مطرح شد.
تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تاثیر سن، جنسیت یا وضعیت اقتصادی- اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متاثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچه دار شدن و طلاق …) و یا تحولات زندگی و نیز چالشهای خاص (داشتن والدین الکلیک، داشتن بچه عقب مانده ذهنی ، پرستاری از همسری یا والدین بیمار) مورد مطالعه قرار دادند. این مؤلفه ها عبارتند از :
پذیرش خود: یکی از مؤلفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت در مورد خود است البته نه به معنای خودشیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که براساس اگاهی از نقاط قوت و ضعف خود باشد. به طوری که جانگ(1933)و فونز(1964) ، تاکید داشتند که اگاهی از کاستیهای خود و نیز پذیرش اشتباهات خویش، یکی از مشخصه های بسیار مهم داشتن شخصیتی کامل و تکامل یافته است. اریکسون (1959) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به ارامش در عین وجود پیروزیها و شکستها و نا امیدیهای گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خودسنجی واقع بینانه ، اگاهی از اشتباهات و محدودیتهای خود. و عشق نسبت به خود و دیگران، بنا شده است.
هدف و جهت گیری در زندگی : توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری در زندگی ، و داشتن هدف و دنبال کردن انها، که تمامی اینها در تقابل با خوشبختی قراردارند ، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (1992) داده است. فرانکل 3 سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سالها با داشتن اهداف خویش زنده ماند. دید او نسبت به ارتقاء سطح زندگی ، اهداف و معنای زندگی انقدر عمیق بوده که توانسته در سالهای پس از ازادیش ، روشی از رواندرمانی (معنا درمانی) را برای کمک به همنوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با استفاده از این روش افراد می توانند در مقابل سختیها و رنجها پایداری و مقاومت کنند.
رشد شخصی: یا توان شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. پرورش و بدست اوردن تواناییهای جدید که مستلزم روبرو شدن با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا روبرویی با این شرایط باعث می شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز تواناییهای جدید بدست اورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیروها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است. این استعدادها مکررا کشف می شوند و قدرت خود در تغییر شرایط را نشان می دهند. خودشکوفائی انسانها در طی چالشها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی انسان در کنار امدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبتها و برگشت به حالت طبیعی پس از پشت سر گذاشتن ان و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد.
تسلط بر محیط : یکی دیگر از کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هرکسی باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار در گرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند ان را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاشها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده و زندگی اجتماعی او بدست می اید. داشتن کنترل در زندگی ، چالش است که انسان تا اخر عمر با ان روبروست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تاکید دارد که ، برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی ، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترینها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرارداریم. متوجه می شویم که تسلط ، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است.
خودمختاری : به این معناست که فرد بتواند براساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر برخلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. جانگ(1933) ؛ تاکید می کند که یک انسان کاملا رشد یافته و خودشکوفا، کسی است رها از هرگونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر می رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را می رساند که در ان فرد برای رسیدن به خودمختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه شخصی و درونی خویش، کاملا انزواطلب می شود و حتی برخی از ننگها را می پذیرد. بنابراین، فردی که چنین روشی را برای زندگی بر می گزیند، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد.
روابط مثبت با دیگران : عبارت است از تواناییی برقراری روابط نزیدک و صمیمی بادیرکگان و اشتیاق باری برقراری چنین رابطه ای بو نیز عشق ورزیدن به دیگران، این جنبه اجتماعی – ارتباطی بهزیستی، در برگیرنده بالا و پایین شدنهای روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل عمیقتری روابط صمیمانه، یا در حقیقت امیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر ، است. چگونگی درهم امیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک بهتر عملکردهای فردی به دنبالش هستیم.
خلاصه اینکه، عدم وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است، بلکه نحوه کنار امدن با این مسائل ناگوار و چگونگی برخورد با انهاست که تایید کننده بهزیستی فرد است. اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را بطور خلاصه در یکجا جمع کنیم.
می توان گفت که: خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجه با چالشهای زندگی، مشکلات و نیازها بدست می اید نه از طریق تفریح کردن وعدم داشتن هرگونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی. در حقیقت بهزیستی انسان در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون: درد و لذت ، بلندپروازی و امیدواری در مقابل رنج و نا امیدی است.
در این تحقیق از بین کلیه تعاریف ارائه شده برای بهزیستی ، به علت جامع تر بودن نظریه ریف نسبت به تعاریف دیگر، از این نظریه به عنوان مبنایی برای سنجش بهزیستی استفاده می شود.
عوامل مؤثر بر بهزیستی
عوامل مختلفی بهزیستی را دستخوش تغییر می کنند. ویلسون(1967) نشان داد که عوامل غیر شخصیتی، هم بهزیستی را تحت تاثیر قرار می دهند. او گفت افراد خرسند افرادی جوان، سالم ، تحصیل کرده، با درامد بالا، برونگرا، خوش بین ، بدون نگرانی، مذهبی، متاهل و با عزت نفس بالا، با روحیه و شاد.
برخوردار از هوش سرشار و فروتن هستند.
عواملی چون سن، درامد و تحصیلات تاثیر چندانی بر بهزیستی ندارند.
منبع :
ماهنامه بهداشت و روان جامعه
سال سوم ، شماره 20،‌ شهریور 1386، صفحه 10

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *